۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بی باکی*

آنها که کهن شدند واینها که نُوَند
هرکس به مراد خویش یک تک بدوَند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند ورویم ودیگر آیند وروند*خیام



بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_ ●
●_ فرگرد بی باکی _●

بیا توهم مثه من , دل رو بزن بدریا
غمها روتحویل نگیر , بخندبه ریش دنیا
بگو توهم به غمها, بی خیاله دل ما
ما اسیرت نمیشیم , نه امروز ونه فردا !

بیا ما هم نترسیم ازقدمای بلند
روی لبا بزاریم , لطف ِسلام و لبخند
بیا دیگه نترسیم که دنیا مارو شسته
گرچه که شُسته رُفته, آویزونیم روی بند!

واسه دلت اگرچه غم یهو حاضر میشه
یاکه یهو توُ راهت, دوراهی ظاهر میشه
نترس ازاین بادی که « بید » تنت رو لرزوند
نترس اگه با هرغم , دل یهو «شاعر» میشه!

فردا که فردا میاد, «امروزه »رو تو دریاب
نشو اسیر رویا ,نباش توُ عالم خواب
ماکه « لالا » نگفتیم که زندگیت بخوابه!
تا اخرش بگی تو : کشکتو, جانم بساب!

بیا بگو به قلبت : شادیا رو سوا کن
از گذرون عمرت بهترینو ,جدا کن
بیا کمی گوش بده, زندگی مالِ قلبه
گاهی« شده یه لحظه» یادی ازاون خدا کنه

بگو که ما همیشه مخلص اون خدائیم
به قدرت وبرکتش ,از غصه ها جدائیم
به مهر اون همیشه زندگیمون گذشته
بعدازاینم میگذره تا وقتی با خدائیم
فرزانه شیدا 1382 آذرماه 2003
اسلو /نروژ
همانگونه که در فرگرد های قبل اشاره کردیم احساسات درونی بشری تماما ذاتیست
وبرای هریک از آن نیز دلایلی موجود است که برای زندگی وبقای آدمی لازم بوده وبوسیله ی آن انسان ،خود شخصیتی خویش را پرورش میدهد. امااینکه شخصی در کل انسانی خجالتی، آن دیگر شجاع، دیگری ترسووکم جرات و یکی نیز بی باک ونترس است ،احساسی ،برون آمده از ذات نیست که تمامی احساسات در وجود آدمی، در لحظه ی تولد، به یکسان در انسانها وجود دارد، منتها شخصی ،یکی ازاین احساست را قوی کرده بیشتر به آن می پردازد و دیگری به احساس دیگرخود را بیشتر پرورش میدهد وبه همین دلیل، شجاع بودن, خندان بودن ,ترسو بودن , اندوهگین بودن و.... عادت میشود .
همانگونه که در فرگرد های قبل اشاره کردیم احساسات درونی بشری تماما ذاتیست وبرای هریک از آن نیز دلایلی موجود است که برای زندگی وبقای آدمی لازم بوده وبوسیله ی آن انسان خود شخصیتی خویش را پرورش میدهد امااینکه شخصی در کل انسانی خجالتی آن دیگر شجاع یکی دیگر ترسووکم جرات است یکی بی باک ونترس استاحساسی آمده از ذات نیست که تمامی احساسات در وجود آأمی در لحظه ی تولد به یکسان وجود دارد منتها شخصی یکی ازاین احساست را قوی کرده بیشتر بان می پردازد دیگری به احساس دیگری خود میکند وبرایش شجاع بودن, خندان بودن ,ترسو بودن , اندوهگین بودن و.... عادت میشود .
_____________________

آن را که به صحرای علل تاخته اند
بی او همه کارها بپرداخته اند
امروز پیمانه ای درانداخته اند
فردا همه آن بُود که در ساخته اند *خیام*
__________________________

شاید بپرسید چه کسی دوست دارد انسانی خجالتی وکمرو یا فردی ترسو باشد, مسلما هریک از ما دردرون خمیش ارزومند این هستیم که بهترین باشیم ودر میان مردم دیده شده به نیکی ویا محبت از ما یاد کنند اما چرا دریکی احساسی بدین قدرت شکل میگیرد بستگی به محیط اکتسابی اوداردو بیشتر این احساسات در زمان کودکی شکل گرفته وپرداخته شده وبتدریج بر توهم فردی بر اساس تکرار گفتن بخود که: من ترسو هستم ,من خجالتی هستم ,من شجاع هستم بطور مداوم دردرون شکل گرفته و باور انسان ازخود وشخصیت او میشود و این احساس نیز با خوداو به همینگونه بزرگ شده وباز درکنار همه اینها به ایننیز بستگی دارد که در شکل گیری احساسی این فرد دیگران نیز تا چه حدودی دخیل بوده وسهم داشته وبارو خوب وبد اورا از خود او تعیین کرده اند واینهمه نقش بسزائی را درساختار شخصیتی آدمی بازی میکند.
چندین مثال واضح را میتوان برای ترسو بودن برشمرد مثلا اینکه در زمان کودکی شما با مادری بزرگ شوید که خود با ترسهای بسیار بزرگ شده است واین ترس ها را به شما منتقل میکند ترس ار گربه ی سیاه نرس از سوسک وموش ترس از روح ترس از جن وپری .... ونمونه ی دیگر قصه های مادربزرگ که جای پند وجرات ومقاومت بخشیدن به بچه یا لولو خورخوره دارد یا دیوو پری.... وحرفای روزانه ی خانواده مادر پدر خواهر برادر فامیل: دندونت چی شده موش خورده !

وبدون توجه به روح تخیلی بچه این تصور را دراو بوجود میاورد که موش علاقمند به خوردن دندان کودکان است وازهمینجا ترس از گربه ترس از شب ترس واز خوابیدن نیز شکل میگیرد وبا داستان پری ودیو و, گفته هائی چون: بخواب وگرنه لولو خورخوره میاد ترو میخوره ترس از تاریکی و...اگر بخواهیم یک بیک موجهای منفی فکری واحساسی را که خود در زمان کودکی به فرزندان خود داده ایم یا از پدر ومادر خود دریافت کرده ایم برشماریم باید روانشاسی کودک را کتابی کرده بجای آرمان نامه تحویل شما بدهم که بدانیم ما چقدر در زندگی اطرافیان خود میتوانیم ثمر بخش باشیم وتا چه حدود در باورهای او مثبت ومنفی بوده از او فردی شجاع یا انسانی ترسو بسازیم.حال ممکن اسست فردی در شرایط همسان با آنچه گفته شد بزرگ گردد وبا دانش وتحقیقی بر ترسهای خود غلبه کند اما اگر فرد قادر برغلبه براینگونه ترس ها نبود آنوقت ضامن خوشبختی او براستی چه کسی خواهد بود ؟وهمان پدرمادری که دیروز از گربه وموش و جن وپری ترسانده وامروز اورا برای ترسهایش سرزنش نیز میکنند, آیا هرگز باین فکر کرده , که عامل اولیه« ترس» از الگوی مهم وبه اصطلاح حامی زندگی خود او یعنی همین پدرومادر باو منتقل شده !؟

وشما پدرومادری که تا ابد درکنار او نخواهید بود چگونه میخواهید درست پرورده ی ترسو و یا غمناک ویا خجالتی خود را دردنیا رها کرده بروید وخاطر جمع باشید که اواز پس زندگی خود بر می آید که اینگونه انسانی باز تکیه به همسر ودیگری کرده هرگز بر پای خود نمی ایستد ,برای عمری ثمره ودست ساخته ی ضعیف شما یا بازیچه همسری بد یا بازیچه ی دنیائی بد شده یا به تمسخر گرفته میشود یا به انزوا پناه میبرد یا ازاو سواستفاده میشود.

ترس ها در وجود انسانی برای حمایت ما ازخود گذاشته شده است واین خود نوعی عکس العمل است در کنار این در حیوانات این ترس عمق بیشتری دارد چون تنها نجات دخنده ی این جانوران در جنگل وحش وبرای بقای اوست اگر منطق آدمی وفکر آدمی با یکبار نزدیک شدن به آتش میاموزد که بار دیگر تا اینحد به آتش نزدیک نشو یا اگر یک سوختگی اتفاقی انسان را با معنای آتش وداغی وسوختن آشنا میکند همین درحیوان نیز به همین شکل یاد گرفته میشود اما تفاوت دراین است که ما یا داشتن عقل وتفکر خود میآئیم وبا همان آتش که میدانیم سوزان وخطرناک است بازی میکنیم وچیزی هم از آن کشف کرده یا میسازیم ویا به هزارگونه اما به شر ط همان داشتن عقل با احتیاط ,از ان بهره های متفاوت میبریم وغذا میپزیم واجاق گازی میسازیم و.... اما حیوان همینقدر میداند اتش دیدی نزدیک نشو وبترس وبرای بقای او همین هم کافیست درحالی که بقای بشر شجاعت را طلب مبکند ریسک وآزمایش وخطا واشتباه را طلب میکند چراکه دنیای انسانی بیش از دنیا ی وحش خطرناک است با وجود آتشهائی که خود بر افروخته ایم در دستگاهای مختلف با نفت وگاز وبنرین یا با برق یا هزار ویک وسیله خانمانسوز دیگر که درجنگ برای انهدام نسل انسانی باسم جنگ کشورها وشاید در باطن کم کزدن جمعیت دنیا به نفع جامع هی ثروتمند تر وبرتر از ان سود میبریم وحال اینکه در خانه وزندگی کوچک هود مجزا ازهمه ی این سیاستهای دنیا ما بخود وبیش از هرکس به شجاعت ودلیری خود برای پیشرفت نیازمندیم و هیچ نیازی به ترس های بیهوده وتخریب کننده ی اعتماد بنفس خود نداریم اما متاسفانه بارها این را عنوان کرده ام که در برخی موارد فرهنگ غلط ما ونااگاهی درست ما از انجام برخی کارها وگفتن بعضی چیزها بیکدیگر نه تنها , تخریب ما رادر زندگی وجامعه باعث شده است که همچنان بدون ایکه سعی در تغییر برخی رفتارها واعمال ها داشته باشیم هنوز مههنوز نسل به نسل آنرا بهنسل بعدی ارجا کرده غلز در غلط همدیگر با تحقیر ها وسرکوفتهائی که گاه نامش را حتی پند نیز گذاشته ایم دست میزنیم و هرگز تصور اینکه چگونه کسی را در عالم تنهائی او باخودش درگیر میکنیم را نمیکنیم در کتب روانشناسی از این مطلب بسیار یاد شده است که کودک درون ما تا سالهای کهولت نیز کودکی درون ماست هنوز یک پیرمرد وپیر زن میتواند از سوسکی بترسد که یکدفعه از نجره اتاق بدورن رختخواب او آمد هنوز هم یک زن ومرد 40 ساله و60ساله میتواند ازاینکه درخانه تنها باشد احساس ناامنی کند وبا خرافات جن وپری هزارتا صلوات بخواند تا به حمام برود هنوز هم مادر ی هست که وقتی کودکی نه حتی به عمد لیوانی از دستش می افتد فریاد بزند چرا مواظب نیستی بی عرضه! بجای اینکه بگوید عزیزم از جایت تکان نخور , عیبی ندارد که شکست توکه عمدا اینکار را نکردی همانجا بمان که شیشه به پایت فرونرود من بیام ترا بلند کنم واینطرف بیاورم وجارو کنم ما به اینکه تحقیر کنیم , دعوا کنیم, سرزنش کنیم با ندهای گاه نابجا وروشن نکردن دلیلهای این پند باعث شویم شخصی کودک درون خود را همواره در ترس نگاه داشته از اینکه در 50 سالگی هم لیوانی شکست دلش بترکد« نه شاید بخاطراز دست دادن وشکسته شدن لیوان کریستال وبولوری سرویس عروسی »! که بخاطر شوکی که صدای لیوان در کودکی ایجاد کرد وفریاد مادر بدنبال آن! وآنگاه میپرسیم چرا باید فرزند من ازهمه چیز بترسد! .من خود از هیچ حیوان وحشره ای وحشت ندارم واین را به فرزند خود نیز منتقل نکرده و نمیکنم
بسیار مواقع در کودکی دختر خود را صدا کرده ام تا مارمولک وقورباعه ی سبز و کوچکی را باون نشان بدهم وحتی به تمجید زیبائی جسم ورنگ وحالت این زنده ی کوچک نیز نشسته ام با گفتن :ببین چه کوچولوئه انگشتای دست وپاشو ببین , مامانی این مارمولک این حیوون این... به ادما هیچکاری نداره نه نیش میزنه نه هیچی واگه بهش کار نداشته باشی بهت کار نداره ,تازه اونه که ازما میترسه! خودت قد مارو ببین قدرت مارو ببین ! قدوقواره اینو هم ببین پس ترس نداره ! اینارو خدا اورده که هرکدوم یکاری تو دنیا بکنن .ولی حال اگر بادیدن هرچیزی از جا پریده فریاد میزدم وای داره میاد طرفم ! مسلم است که همین عکس العمل را در فردای دخترم نیز شاهد میشد م .اینکه حوادثی نیز باعث ترس ما شوند امری طبیعی ست.
_______________________

ازمجموعه آثار شاملو (دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
هرکسی بهتر از هیچ کسه
تواین گرگ ومیش بی حاصل
حتا مارا...که وحشتشو روی زمین می پیچونه و می غلطونه
بّه از هیچکیه !...تو این سرزمین غمزده (*شاملو)
_________________________

همانطور که گفتم آتش را تا نشناسی از سوختن آن بی خبری و از داغی وسوزش تا نسوخته باشی نمیدانی چرا همه کس از آن پرهیز میکنند .برای مثال پسر من به لطف سبک ایرانی وقتی دور هم روی زمین نشسته ایم برای لطف به میهمان چای رادرست وسط اتاق یا روی زمین یا روی میز میگذارند یا درجلوی پای هر مهمانی یک چای داغ قرار دارد,با حضور طفلی که ناآشنا با تجربه ی سوختن است وحتی شاید باو تذکر داده باشید که این چائیها داغ است مراقب باش دست وپایت به آن نخورد یا تا همه چای نخورده اند در کنار من بشین که نسوزی اما با تمام این سفارش ها در لحظه ای غفلت که همیشه هم همین یک لحظه غفلت کار دست آدمی میدهد , بچه از بازیگوشی بلند شده ویکهوئ به شوقی کودکانه دوید وچای واقعا داغ بروی پای او ریخت. بماند که چه بساطی داشتیم !سوزش وزخم پای او وزخم سوزان دل من وسرزنش درونی خودمن بکنار! ...اثر آن وقتی معلوم شد که پسرم همراه مدرسه برای گردش علمی دز زمستان برفی به جنگل برده شد و همه ی شاگردان موقع صرف غذا, قرار شد چوبی برداشته سوسیس خود را بروی ان نسب کرده در زمستان سرد جنگل دور آتش جمع شده هم آوازی دسته جمعی بخوانند هم غذا را بدست خود کباب کنند ودرمیان آنهمه پسر من چوبی به بلندی در یک متر ونیم برداشته سوسیس را به سر آن چسبانده ودر فاصله ای یکمتر ونیمی دور از آتش ودوستان ایستاد تا دورادور ناظر کباب شدن سوسیس خود باشد ...معلم او باتعجب پرسیده بود چرا انقدر چوب خودت را بلند گرفتی که گفت از آتش وسوختن میترسم فردا معلم مرا صدا کرده خیال کرده بود شاید درخانه ما عملی انجام میدهیم که تااینحد وحشت آتش در دل کودک ما مانده است ومن گفتم علت سوختگی درزمان طفولیت بوده واو چون مدتی طولانی تا خوب شدن پا ناراحتی میکشید دیگر همیشه ترس از آتش را باخود داشته واگرچه امروز اودیگر از آتش نمیترسد اما مسلم است که دربرابر آتش همیشه فردی محتاط تر ازدیگران باشد چون بقول معروف از ریسمان سیاه وسفید میترسد چون روزی نیش مار خورده است
_______________________
ازمجموعه آثار شاملو (دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
« بزرگتر که شدم:»
خیلی وخ پیش ازاینا بود
من , حالا بگی نگی , رویام یادم رفته
اما اون وقتا, رویام درست اونجا بود, جلو روم
مثه پنجه ی آفتاب برق میزد .
بعد , اون دیفاره , رفت بالا
خورد خورد رفت بالا
میون منو رویام...رفت بالا
اونم با چه آسه کاری!
خورده خورده..آسه آسه رفت بالا وُ ...روشنی خوابمو ,
تاریک کردوُ رویامو پنهون کرد.
بالا رفت تا رسید به آسمون, آخ! امان از این دیفار!
همه جا سایه س, خودمم که سیا!
تو سایه لمیدم,پیش روم , بالا سرم
دیگه روشنیِ رویام نیس
ج یه دیوار کت و کلفت , هیچی نیس
جز سایه هیچی نیس
دسای من , دسای سیای من
(اونا ازتوُ *دیفار( *دیوار), ردمیشن)
(اونا رویای منو پیدا میکنن)
کومکم کنین , این شبا رو بتارئونم
دخل این , سیاهیا رو, در بیارم
این سایه رو درب وداغون کنم
تا ازش هزارون
پرَه آفتاب در آرم: هزار گردباد, از خورشید ورویا
*شاملو = شعری در زبان ساده وعامیانه
__________________________
دراین شعر شاملو در زبان کودکانه تخیل ورویا بخوبی شکل گرفته است ودنیای کودکانه بنوعی روشن معنا شده است اما در زندگی کودکان ما خانواده والدین جای درک اینگونه احساسات رویائی تخیلات وترس ها با ان مقابله بمثل کرده یا به سرزنش وتهدید رو میآورند وچنانچه تجارب اتفاقی بنوعی تجربه کودک شود باز بگونه ای دیگر درک نشده ونا بسامان در فکر کودک باقی مانده وهیچ ارامش خیال وامنیت ذهنی وفکری از جانب خانواده بکودک داده نمیشود تا آرام گرفته وبداند که اشتباه تصور میکند یا همیشه راهی بری غلبه بر ترس ها نیز هست وترس میتواند از بین نیز برود.

اینگونه تجارب اتفاقی اگرچه عمدی نیست ولی بازهم رفتارهای متقابل والدین در برابر اینگونه ترس ها, در ادامه ترس نیز بسیار موثر خوهد بود من بارها ازاو خواستم با چوبی بلندتر ازچوب کبریت بمن کمک کند وبا نظارت خود شمع را برایم روشن کند ولی مواظب باشد دستش بآن نزدیک نشود درکناراین وقتی فرزند خود را نزد روانشناس میبریم ومیگوئیم او هیچوقت درتارکی شب حاضر نیست بخوابد وبدون روشن بودن چراغ حتی به اتاق خواب خودش نمیرود جواب ساده ی او انسان را غافلگیر میکند :خوب برایش چراغ روشن کنید!مگر چه اشکالی دارد که یک چراغ در اتاق او همه یشب روشن باشد همچنین چراغ دستشوئی وتوالت که او بدون نیاز به شما درشب راه رفته وخودش به انجام کارهایش برسد وبعد از حل اولین مسدله یعنی تاریکی آنگاه شروع میکند به حل اینکه ریشه ی ترس که کجاست میپردازد که نمونه ی بسیاری از اینها کهنه تنها بی باکی را برای شخص داستان قصه ها میکندبلکه اورا زندگی را هم انداخته است در دوسه مورد یاد شده گفتم .اما انسانها درسالهای متمادی همچنان به این ترساندن و, ترس دادن , وسرزنشها کردن وپنددادن ها دست که بر نداشته ایم هیچ حتیبا گذر زمان دوباره تاحدودی به ان بازگشته ایم که دیگر هیچ کجای دنیا نیز علمیت ندارد. ما ازجن وپری هائی سُم دار وچه میدانم شاخدار , وحشت عمری را بدل راه میدهیم که حتی یکباردر طول عمر خود «افتخار» دیدن یکی از آنها را هم پیدا نمیکنیم درصورتی که همین «آدمی بدون شاخ ودم وسِم »روزانه زندگیمان را براحتی تلخ و تباه میکنند و وحشتی از آنها نداریم چون در لباس آدمی هستند ودر کفش «سم دار» بودن و نبودن آنها را نیز نمیبینیم که چه شیاطین چه جن وپری میتواند درنهاد همین آدمی ریشه ای بزرگ داشته باشد وباو بی باکی ازار دیگر آدمیان را بدهد وبما ترس شب نخوابیدن از جن وپری ندیده وفقط قصه ی شنیده از آنرا و بگذاریم انسان بلای جان ما شود یاد دخهنده ی ترس بما باشد وحتی شوکهای عمیق عصبی بما بدهد که تا عمری باعث برما باقی بماند یا با یک « پخ » گفتن بی موقع ونسنجیده باعث سکته ی ما بشود که هرچقدر هم «پسر شجاع »باشیم , بی خبر که باشد ودرموقعی که انتظار آنرا نداریم یک متر ازجا بپریم به شوخی های احمقانه وابلهان زنگ تلفن خانه ی دوست را بزنیم وشوخی بیمورد نامناسبی بکنیم که باعث دلهره یا ترس یا نگرانی بیمورد او شود وبعد بخنیدم وبگوئیم باور کردی بابا شوخی کردم آنوقت هنوز ما از جن وپری وحشت میکنیم!!! بی باکیی را باید دید در کجا میتوان جان بخشید بهرحال نه درجائی که « ترس » ریشه ی فر هنگی دارد نه درجائی که « ترساندن» ادب کردن فرزندان است
_نخوابی لولو میاد میبرتت .؟نخوابی میدمت به یه مامان دیگه که بداخلاق باشه دعوات کنه,؟ من خوابیدم اگه شلوغ کنی با شلاق میام سراغت !_یه بار دیگه بی احتیاطی کنی چیزی بشکنی من میدونم باتو بی عرضه! _دفعه بعد نمره ات این باشه انقدر باید ازروش بنویس تا دیگه تاعمر داری یادت نره وازسوئی دیگر معلم نماینده ادب وتربیت؟درس نخوندی حالا میزارم یه لنگه پا انقدرگوشه کلاسواستی تا یاد بگیری درس بخونی.ترسدادن بدگیری ازخود ما خشم ما تحقیر ما سرزنش ما و ترس از دنیا ئی ناشناخته ای کهمنو شما به کوچکتر می بایست نشان داده امنیت خاطر اورا جلب کنیم کههست چسزهای ترسناک ودردناک ورنج اور اما شرط عقل احتیاط است. وبااین گونه ترسها ما چگونهمیتوانیم روزی وجودی مستقل بوده عاری از تمامی وابستگیها خود مسئولیت زندگی گاه تنهائی های اجباری و سختی های زندگی ومردمان شرور را بعهده گرفته وباهمه ی اینها خود را سازگار کنیم ودر زندگی خود روزگاری را بدون حامیان همیشگی چون پدر ومادر وخانواده سر کنیم؟
*نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ
ما همینقدر نیاز به بی باکی وشجاعت داریم که در دنیای خود گلیم خود را از آب بیرون بکشیم ولازمه ی آن هشیاری ودانائی ودانش ماست واینکه چگونه دراین برهوت بی انتها که که هرگز سر وته آن بر ما آشکار نشد خودرا به پیش برده رشد وترقی کنیم وبه باورهای خود شکلی از حقیقت داده رویاهای خود را واقعیت کنیم .ما چون نگهبان می بایست وجود خویش را از تمامی خطرات زیستن در امان بداریم که همانا زیستن در دنیای کنونی مجزا از بلاهای طبیعی بسیار خطراتی را در پیش روی داریم که بارها در فرگردها نیز عنوان شد که ساخته ی دست همین بشری ست که نیازمند تمام ی قدرتها برای زیستنی در ارامش رفاه وامنیت است وبی باکی وجسارت برداشتن گامهائی بسوی جلو یکی دیگر داز اقدامات رشد انسانیست ودراین میان چگونگی بی باکی ما نیز شرطی شده است که این شهامت نیست که با دست خود زندگی خود را برباد داده وبه باز سازی ان پس ار نابودی نشسته ومعنی هر آباید درستی ویرانی را طلب مبکند را به مغلطه بکار بگیریم کخه جبران خط کنیم چرا مه نیآمده ایم ویرانه ساز باشیم که آمده ایم آنچه ساخته وآماده در زندگی بوجود ما به دنیای ما به طبیعت ما وزندگی داده شده است بهتر سازی نیم برای بهزیستی وخوب زیستنی و پیشرفتی وداشتن امکاناتی بهتر درنتیجه اینکه من بروی برج سبزی بایستم ودستهایم را گشوده داشته بگویم من نمیترسم شهامت نیست که حماقتی بچه گانه است شهامت در برداشتن گامهاویست در زندگی که به شکل مثبت مارا بسوی هدفهائی رهنمون شود که از پیش میدانیم باید آنرا برای بهبود زندگی خویش امتحان کرده رفتن وریسک آنرا هم بپزیریم ودرعین جال بارها گفتم ریسک ومیگویم ریسک هم گونه های متفاوت دارد کهگاهی ریسکس حماقتی از روی ماجراجوئی ست گاه بلند پروئازی های خیالی گاه بلند پروزای های مثبتی برای رسیدن به قله های زیستنی موفق وانتخاب تمامی اینها نیازمنتد مغز وفکر واندیشه ودانشی ست که بداند اگرد رفت امکان ایستادن امکان شکست امکان بازگشت امکان حتی نابودی نیز هست اما شجاعت ودل وبی باکی آنرا داشته باشد که هرچه شد دوباره ساز زندگی خود باشد
مثبت اندیشی در هرگام زندگی اگر برای بهتر شدن باشد خطا نمیتواند باشد اما زمانی که به محدود کردن خود دست بزنیم وبه محدود کردن دیگران آخر رسیدن به تلاش های والا حتی فکر به تلاشها با دلهره مینگریم وسست شدن پا یعنی شکست والاست چراکه در محدوده ای مرزی نهاده ایم که گذر آز آنرا بر خود ودیگری ممنوع کرده ایم وچرای این عمل ممکن است به هزار دلیلی باشد که یکی از انها درک درست نداشتن از درست زندگی کردن است درک نکردن قوانین دنیائی ست که با آن آشنا نیستیم وگذاشتن مرزهائی ست که فقط آدمی آنرا برای خودساخته است وبرای دیگری دراینجاست که ما محدود میشویم ما برای رفتن به شک منیافتیم به ترس فکر میکنیم به عواقب کاروترسی که شجاعت و بی باکی رفتن وآزمودن وخطا کردن را ازما بگیردیعنی تضمین شکست.
چون تاجائی که باخود بگوئی وبگویند که تو موفق میشوی برو امتحان کن آزمایش کن سنگیست مس اندازی اگر چیزی هم از دست رفت رفت درعوض تجر به ایست تا دراین مقطع هستیم هیچ چیز جلودار رفتن وآموزش دادن خود به باور موفقیت نمیتواند باشد وبرعکس چنانچه واژه ی منفی نه , نکن , نمیشود , خطاست چه دردرون ما چه در پیرامون ما ازسوی دیگری تکرار شوم تلاش مضاعف ما به ضعف درونی وناخود آگاه ما تسلیم میگردد وباور میکند که من نمیتوانم شاید درونم راست میگوید شاید اطرافیانم حق دارند واین شاید های تردیدبرانگیز بی شک هرچه کار محکم نیز شده باشد هرچه ساختار قوی نیز پایه ریزی شده باشد به شکست خواهد انجامید ما ان هستیم که خود باور داریمهستیم ما آن میشویم که خود باور داریم باید باشیم وباید بشویم درنتیجه یک بی باکی مهم برای زیستن در درستی و در راه مثبت حاکم شدن ما بر افکار منفی چه از سوی خود چه از سوی دیگران است ما نیازمند شجاعت درونی خود هستیم.

پایان فرگرد بی باکی

______به قلم فرزانه شیدا

اسلو - نروژ
_____________________________
دهقان قضا بسی چو ماکِشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پُر کن قدح مّی به کفم زود به زود
تا بازخورم که بودنی ها همه بود. *خیام
___________________________

*بی باکی گله ، ناشی از چوپان بیدار است . ارد بزرگ
*بی باک به آرمان خویش می اندیشد آرمان هویدا او را رویین تن می سازد . ارد بزرگ
*اسطوره ها بی باکند ، آنها خوی برتر خویش را به آیندگان هدیه می دهند . ارد بزرگ
*تنها بی باکی ارزشمند است که ریشه در پاکی و سرشت نیک آدمی دارد . ارد بزرگ
ــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ