۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

نا اميدي خردمندان را هم به زمين مي زند

http://img.tebyan.net/big/1387/12/14467554207205148332431241675614924112079.jpg

خواجه نصیر الدین طوسی پس از مدتها وارد زادگاه خویش طوس شد . سراغ دوست دانی دوران کودکی خویش را گرفت مردم گفتند او حکیم شهر ماست اما یک سال است تنها نفس سرد از سینه اش بیرون می ید و نا امیدی در وجودش رخنه نموده است.
خواجه به دیدار دوست گوشه نشین خویش رفت و دید آری او تمام پنجره های امید به آینده را در وجود خویش بسته است . به دوست خویش گفت تو دانا و حکیمی اما نه به آن میزان که خود را از دردسر نا امیدی برهانی دوستش گفت دیگر هیچ شعله امیدی نمی تواند وجودم را در این جهان رو به نیستی گرما بخشد خواجه گفت اتفاقا هست دستش را گرفت و گفت می خواهم قاضی نیشابور باشی و می دانم از تو کسی بهتر نخواهم یافت .
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید: اندیشه و انگاره ی که نتواند آینده ی زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است .
می گویند یک سال پس از آن عده یی از بزرگان طوس به دیدار قاضی نیشابور رفتند و با تعجب دیدند هر داستانی بر زبان قاضی می ید امیدوارانه و دلگرم کننده است.




هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ