۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریاد*

آنکس که زمین وچرخ وافلاک نهاد
بس داغ که او بردل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل وزلفین چو مشک
در طبل زمین وُ* حُقّه ی خاک نهاد * خیام
(* حُقّه-*جعبه ی کوچک*)

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_ ●
● _فرگرد فریاد_ ●
ای چرخ فلک , خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاک! اگر سینه ی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست *خیام
___________________________

در زمانی که انسان در سکوت زندگی خود درآرامشی نسبی وبی هیچ اندوه مهمی, زندگی را در سر میکند ,همواره در هرگام برای رسیدن به آنچه نیاز درونی اوست در تلاش است گاه فردی این تلاش را به ارامی وفردی دیگر در شتاب وهستند افرادی نیز که به آنچه هست رضا بوده وروزمره گی زندگی را در نوع زندگی خود انتخاب کرده اند که همیشه در این فکر فرومیروم که تا کجا میتوان قانهع بودهرروز را همیشه به یک شکل سر کردن که من تنوع زندگی خود را هرروز تغییر میدهم روزی به کتابی دلخوش میدارم وفردا بکاری هنری ودستی وروز دیگر به نوشتن شعری و در طول روز درکنار برنامه های زندگی که خواه ناخواه می بایست برروی ساعت وزمان تعیین شده انجام شود همیشه چیز های دیگری را هم دکه روزم گار نظر دارم که از این یک به آن دیگری پرداخته وآنقدر سرگرممیشوم که گذر زمان برایم خاطره ایست از یک دایره با 12 ساعت کاشته شده برروی آن وهیچ معنائی ندارد وقتی که حتما قراری در بیرون ازخانه داشته باشم وروز وشب نیز معمولا با کمبود ساعت مواجه میشوم با کارهای بسیاری که هنوز برای انجام آن روزها وساعات بیشتری را نیازمندم وحتی میتوان هفته ها درخانه بمانم بی اینکه ذره ای احساس بیکاری وکسالت کنم وآنقدر در دوروبر خود, کارها و سرگرمی های مختلفی ست کرده ام که هرگز درخود نبینم که دست روی پا فقط نشسته باشم وکاری نکنم که این مرا تا اوج ومرز دیوانگی رهنمون میشود وهیچ چیز بیشتر ازبیکاری نمیتواند باعث کسالت من شود وهیچ چیز جز روزمره گی واندوه اینکه انسان بداند راه چاره ای بر رنج ودرد ومشکل خود نمی یابد وکسی فریاد رس نبوده حس تنهائی قلبی را به اندوه وسرانجام به فریاد کشد:
______________کاشکی :سروده ی فرزانه شیدا:______________
کاشکی با ترانه ی غم ،دلی همصدا نمی شد
یا که باغم جدائی ، دلی آشنا نمی شد
کاشکی که دلای عاشق ، غم دوری رو نمی دید
از کسی که عاشقش بود، اینجوری جدا نمی شد
توی بازیهای تقدیر ، دل به نومیدی نمی داد
توی دنیا تک وتنها ، اینجوری رها نمی شد
کاشکی مرحمی میساختن ، واسه دلهای شکسته
تا دیگه قلب یه عاشق ،اینجوری فنا نمی شد
اگه قلبی تو ی دنیا ، طاقت جدا شدن داشت
که دیگه دلای عاشق اینجوری دریا نمیشد!
اگه عاشقی دلی رو اینطوری فنا نمی کرد
(دل عاشق رو شکستن)*" رسم این دنیا"* نمی شد!
اگه دنیا هم به قلبم غم دوریت رو نمیداد
واسه دل قصه ی بودن, پوچ وبی معنا نمیشد!
کاشکی میشد که دوباره دلی برگرده به دیروز
تا امید باتو بودن واسه من " رویا "نمی شد !
فرزانه شیدا*
___________________________
دراین میان تصور کنید که زندگی با تمامی مشکلاتی که همگان به شکل وگونه ی خود با آن دست وپنجه نرم میکنند وگاه پیروزه شده گاه شکست میخورند برای ساختن باآن شکست ویا ادامه دادن آن پیروزی چه چیزی را در نظر میگیرند که روزگار خود را رو به تباهی وکسالت وحتی درد فریاد نرسانند
_______________________
لحظه های کاغذی: سروده قیصر امین پور:

خسته ام از ارزوها , ارزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی , بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را, روز وشب تکرار کردن
خاطرات بایگانی, زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین,پله های رو به پائین
سقفهای سرد وسنگین ,آسمانها ی اجاری
با نگاهی سرشکسته,چشمهای پینه بسته
خسته از درهای بسته ؛ خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده, میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده , گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی, پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی , نیمکت های خماری
رونوشت روزها را, روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی , جمعه های بیقراری
عاقبت پرونده ام را, با غبار ارزوها
خاک خواهم بست روزی , باد خواهد برد , باری
روی میز خالی من, صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها, نامی ازما یادگاری
قیصر امین پور
_________________

رنج روزمرگی زندگی بی هیجان امروزی عصری که فریاد در آن سرخورده میگردد سکوت دائمی رنج ماندنی سخن بی اثر دنیا بی ثمر اگر همه اینها به فریادی سرانجتام نگیرد آدمی میمیرد در رنجی وفریادی سر نداده که میبایست سر داده شود وطغیان دائم اندوه را آرامی بخشد در صدای فریاد: ___________________

من لطف فریاد را دوست دارم فریادی در کوهستان وشنیدن انعکاس صدای خود .فریادی ازته دل در باد وباران وطوفان و....ودلیل؟ فریاد درد درون را به بیرون سر میدهد ودرکل فریاد تخلیه خشم وشادی وهیجانی ست که می بایست به شکل فریاد از درون دل خارج شده وبه بیرون سوق داده شود واین نیز چون دیگر احساسات آنسانی برای آدمی ضروریست . تصور میکنید چرا انسانها تا بدین حد اشتیاق دارند در تماشای فوتبالی ورزشی بوکس ومسابقه ای دیدن فیلمی فریاد بزنند ؟! این به همان دلیل است که فریاد نیز تخلیه ی روحی از هیجان منفی ممثبت است شکل مثبت آن فریادهای ماست در بازی فوتبال یا دیگر ورزشها وشکل غمگنانه ی آن فریادی ست از سر درد در بادی بارانی طوفانی ویادر سکوتی کاملا خاموش, فریادی از سر عصیان در مقابل نا توانی از درد وبی صبری لحظه ها
_____________________:
*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ
_______ترانه ی زندگی سروده ی: فرزانه شیدا______

تمام زندگی من
یه قصه وترانه بود
قصه ی تنهائی من
خودش یه جور فسانه بود
انگار توُ عالم دلم
کسی دلم رو نمیدید
کسی که توُ تنهائی هاش
دنیای غم رو‌، می کشید
انگار همش ترانه بود
این زندگی برای من
قصه ی بی بهانه ای
برای آواره شدن !
آره همش یه قصه بود
تولحظه های پرطپش
یه مرغ غمگین توی باغ
با تیر غم توی پرش
آره فقط یه قصه بود
تولحظه ی ، بی انتهام
گرچه یه روز تموم میشد
هم قصه ...هم خاطره هام!
انگار ولی بودن من
یه قصه و یه بازیه
کسی نپرسید از دلم
دلت ،چه جوری راضیه!؟
آره یه جور ترانه بود
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه دل رو می نوشت!
خدا خودش گواهمه
دلم فقط یه عاشقه
تولحظه ی تنهائیاش
اسیر این دقایقه
آره یه جور غصه شده
این زندگی با غصه هاش!
برام همش قصه میگه
از خوبیای ، فرداهاش
بسه دیگه برای من
قصه شدن توُ زندگی
میخوام یه آزاده باشم
نه برده ای، تو بندگی
بسه دیگه برای من
گریه ی شب تا به سحر
شکسته بودن دلم
با قلبی زار ودربدر
نه این یه جور شکستنه
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه ی من رو می نوشت
فرزانه شیدا
____________________________
وقتی انسان در سکوت به نظاره روزگار نشسته است وبدنبال هم ودرد و اندوهاو بر هم افزوده میگردد وحس ناحقی ویا نامرادی درون اورا انباشته میکند کم کم سکوت وصبر بی رنگ گشته وقلب آدمی سرشار از خشم وظغیانی میشود که جز به فریادی رسا آرام نمیگیردو
فریادی که از سر عصیانی باشد همواره بدنبال خشم خاموشی ست که مدتها در سینه بر جا مانده است وآنگاه که این فریاد سرداده شود در بی شک بر آن به سادگی آرامی نخواهد بود مگر نقش این فریاد در جوابی وپاسخی اثر خود را بگذارد
_______________________
استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ
_____________________________
بدین معنی که فریاد نیز بدنبال هدفی ست ونهایتی را بر علل خود میجوید فریاد سر داده میشود تا به نتیجه ای برسد انسان اگرچه گاه تنها به بیرون ریختن این خشم به فریادی ارام میگیرد اما این تنها در وقتی است که این هیجان روحی ریشه ای عمیق ودرد آور نداشته باشد وبر اثر خشم یا حسی طاقت فرسا در لحظه نباشد در صورتی که فریاد دادخواهی تا به سرانجام نرسد آرام نمیگیرد
________________________
*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ ________________________
فریاد را بخاطر بسپار -سروده فرزانه شیدا
پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق
پروازی بر فراز ... هیاهوی شهر
آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام
کز کرده بود!!!
وهیاهو غوغا میکرد!
؛فریاد؛ اما بیصدا , نگاه میکرد
در حنجره های بُغض !!!
و صدای بال پروازم ...آه...
در هیاهو ... گم میشد!!!
چون من چون تو چون ما!!!
شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم
وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا
تا بازگویم ترا
فریاد را بخاطر بسپار!!!
سکوت مردنیست !!!
آنگاه که انسان در
؛هستی ونیستی ؛ می میرد!!!
آندم که ؛ آه ؛را ه ِنفس میبندد
وآندم که عشق وانسانیت میمیرد
در دستهای ظلم!!!
فریاد را بخاطر بسپار ...سکوت مردنی ست!!!
شعر از: فرزانه شیدا دوشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۶
_______________________________

در پس این فریاد گوشهائی نیز هست که شنونده این طغیان این عصیان واین خشم باشد وآنکس
کهپاسخگوئی بر عدل باشد کسی ست که در پاکی عمل نیز شناخته شده است واز میان انسانها بسیارند آنان که فریاد رس باشند هرچند دنیا دلها را روبه سختی برده است اما فریاد رس میداند هیچ فریاد درد وغم وعصیانی بی سبب نیست مگر که ناحقی وظلم وستمی صورت گرفته باشد وانسانی بیهوده فریاد نمیکند مگر خشم او بر دل او سنگینی کرده باشد وبداند حقّی ازاو گرفته شده عدالتی پایمال گشته ونامردمی ونامرادی هائی را در پی داشته است
_______________
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند . ارد بزرگ
_____ :سروده فـــرزانه شـــیدا -دلم فریاد میخواهد
میان حسرت و دیدار ... میان لحظه های تار
منم آن ماهی دریا ... و دنیا مرغ ماهیخوار
منم دل کنده از بودن... دمی ازغم نیآسودن
کنارم سایه های دوست...ولی در بی کسی بودن!
نشان عشق وشادی ها... بدل همواره بس مبهم
به هر مهری، سپردن دل...شکستن بازهم محکم!
دلم فریاد میخواهد ... میان دشت بی مهتاب
کمی آسودگی دیدن، دمی ،چندی ..بوقت خواب
دلم سوزان وبس گریان ، رها گشته زهر پیمان
ز زخم حیله و نیرنگ، دگر باره دلی بی جان
مرا آغوش تنهائی ... یگانه می کشد در بر
مرا آخر به تنهائی ... بَرد در ؛؛ خلوت آخر؛؛
در آن خلوتگه قبری ، که برآن چشم گریان است
ولی تا بودی وهستی ، زمردم دل پریشان است!
نمیخواهم بریزد اشک، بوقت مردنم چشمی
فقط یاد آورد روزی ، که داده بر دلم خشمی
نمیخواهم فراغم را ، کسی با سوز دل خواند
که آندم را ، که هستم من ، نیازم را نمیداند
دلم فریاد میخواهد ... دلم فریاد میخواهد
ولی این خلوت شبها ...مرا خاموش میدارد
... مرا خاموش میدارد!!!
سروده فـــرزانه شـــیدا
چهارشنبه 21 فروردین1387
______________________________
ازاینروست که فریاد نیز نوعی حق طلبی ست ودرپی عدالت وبی شک دررستاخیزی در پی خود خواهد داشت که این فریاد چو سرداده شود درهرکجا به هر عنوانی باشد در خانه ای یا محلی یا اجتماعی یا کشوری ودنیائی در پی خود انعکاس صدای خود را برتمامی آنانی دارد که پیرامون این صدای خشم واندوه وحق طلبی وجود دارد وقتی که کوه انعکاس فریاد ترا جواب میدهد بی شک فریاد تو نیز در زمانی دیگر جائی دیگر پژواک وبازگشتی خواهد داشت شنیده خواهد شد وجواب خواهد گرفت.
____________________________

*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ
*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ
*_استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند . ارد بزرگ
*_فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست . ارد بزرگ


پایان فرگرد فریاد
_________به قلم فرزانه شیدا __________

اسلو / نروژ

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ